سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه عبرت اندوزد، بینا شود و آنکه بینا شود، دریابد و آنکه دریابد، بداند . [امام علی علیه السلام]
ماه مجنون
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» درست مثل من،‏درست مثل تو، خدا خواسته بود

 

من وتو

درست مثل من، درست مثل تو

 

خدا خواسته بود.

 

اولین پست وبلاگت درباره شهید چمران بود، د ر س ت مثل وبلاگ من.

 

اولین شهیدی که خیلی دوستش داشتی، چمران بود، د ر س ت مثل من.

 

اولین هدفی که در زندگیت برگزیدی، رسیدن به خودت برای رسیدن به خدا بود، د ر س ت مثل من.

 

اولین باری که ماجرا شروع شد، تمام شب گریه کردی، اشک پشت اشک، د ر س ت مثل من.

 

اولین باری بود که این همه با کسی گفتی از خودت و از خوبی ها و آرزوهایت، بی هیچ واهمه ...، د ر س ت مثل من.

 

اولین باری بود که پیدا می شد کسی، د ر س ت مثل من.

 

درست مثل من، کسی برای من پیدا شد، خ د الف خواسته بود.

 

درست بهتر از من، کسی برای من نازل شده بود، خ د الف خواسته بود.

 

ناامید شده بودم از همه، از دوست و ماه و خورشید و همه و همه و همه، تو نزدیک و نزدیک تر شدی، خ د الف خواسته بود.

 

غصه داشتم و داشتم باور می کردم در این شهر کسی مثل من نیست، غم هایم محو شد، تو پیدا شدی، خ د الف خواسته بود.

 

خیلی دغدغه داشتم، فکر داشتم، برنامه داشتم، ذهنم شلوغ بود، تو پیدا شدی با سری شلوغتر از فکر من، خ د الف خواسته بود.

 

زمین خورده بودم، خسته بودم و شکسته. نایی نداشتم. تو پیدا شدی، جوانه زدم، شکوفه دادم، دوباره اییستادم، خ د الف خواسته بود.

 

راه را گم کرده بودم. جاده مه آلود بود.تکه تکه بودم. هر تکه ام در گوشه ای، حیران بودم. تو پیدا شدی. تمام وجودم یگانه شد. خ د الف خواسته بود.

 

کسی باید باشد تا برابر او آیینه باشم، صاف و بی ریا، رها از غصه همه دنیا، د ر س ت مثل تــــــو

 

کسی باید باشد تا چشم هایم مقابلش غریبی نکنند، اشک بریزند، راحت گریه کنند، د ر س ت مثل تـــــــــــو

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجنون ( شنبه 86/3/19 :: ساعت 8:16 صبح )

»» من و قدیری ابیانه و امام زمان

به نام آن یگانه پروردگار مهربان

روایت اول:

بالای در منزلشان، پرچمی سبز رنگ، همان رنگی که او دوست داشت نصب شده بود. روی پرچم نوشته بود یا فاطمه الزهرا،

سه شب خدا به خانه شان نظر کرده بود. عزیز زهرا، حضرت ولیعصر روحی فداه، نگاهشان می کرد. از خانه شان نور به آسمان میپاشید و ملائک دقایقی در آن خانه روح و جانشان را شستشو می دادند. عطر یاس در تمام خانه پیچیده بود. سه شب برای بی بی دوعالم، حضرت فاطمه زهرا، مراسم گرفته بودند.

گفت: می ترسم بی بی با من قهر کرده باشد. گفت: حضرت فاطمه شما جواب مرا نمی دهد. بعد گریه کرد. سکوت کرده بودم. گذاشتم سیر گریه کند. گریه می کرد، اما آهسته، همانطوری که شایسته بود برای بی بی گریه کنی، آهسته و آرام و بی صدا، مخفیانه، و طوری که تمام وجودت آب شود. بهش حسودیم شد. حسودیم شد که اینقدر با بی بی راحت و صمیمی است. انگار فاصله ای بینشان نبود. گفتم: بی بی حاجت تو را داده. فقط یک مقایسه کن بین خودمون با حضرت. بی بی سه شبه که به خونتون اومده. اومده مهمونی. گفتم: خوشبحالتون. خوشبحالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون.

خوش به حال تو که هر روز توی مجلس بی بی که امام زمان بهش نظر داره، خدمت می کنی. تو رو خدا کمی هم برای من دعا کن. گفتم شیعه یعنی این. یعنی اینقدر حضور بی بی رو در زندگیت احساس کنی، که گاهی فکر کنی باهات قهره، گاهی فکر کنی باهات آشتیه. یعنی بی بی در زندگیت حضور دائمی داشته باشه.

 

روایت دوم:

چند وقت پیش بود با اقای سردبیر و چندتای دیگه از دوستان با آقای قدیری ابیانه توی دفتر نشریه جلسه داشتیم. همون آقای قدیری که توی مستند ادواردو آنیلی نشونش می دن و آن زمان سخنگوی سفارت ایران در ایتالیا بوده. و آنموقع که با او جلسه داشتیم مشاور آقای رفسنجانی بود و حالا سفیر کبیر ایرانه در مکزیک و کشورهای آن محدوده. بگذریم. یکی از بچه های نشریه از ما پذیرایی می کرد، شربت و کلوچه و .... شربت ها رو توی لیوان های یکبار مصرف می خوردیم. بعد از نماز چهار پنج نفری آقای قدیری رو سوال پیچ  کردیم و گاهی خیلی انتقاد آمیز بحث می کردیم.

بعد از تمام شدن جلسه به آشپزخانه رفتم. تمام لیوان های یکبار مصرف شسته شده بود و منظم روی کابینت چیده شده بودند تاخشک شن. یه لحظه یکه خوردم.  داشتم به خودم فکر می کردم که توی جلسه عجب کولاکی به پا کردم و حسابی آقای قدیری ابیانه رو پیچوندم و رفقا الان می گن این فلانی عجب آدم مخیه، که قدیری رو اینطوری سوال پیچ و کلافه می کنه! به خودم اومدم. گفتم ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟؟؟ یعنی اینکه بینی و بین الله اگر امام زمان ظهور می کرد اون ساعت، من سربازش بودم یا اون همکاری که خیلی ساکت و بی ریا و بدون جار و جنجال تمام لیوان های یکبار مصرف رو برای جلوگیری از اسراف و برای مصرف مجدد شسته بود؟

اگه یک ذره آدم دقت کنه، یاران امام زمان خیلی هم گم نیستن. شما چطور فکر می کنید؟؟؟

 

روایت سوم

چند روز پیش وقتی سوار اتوبوس واحد می شدم تا به سر کارم برم، مردد شدم کجا بشینم. کنار یه جوان خوشتیپ با موهای آراسته یا یک مرد با چهره ای افروخته و تیپی کارگری. اول خواستم کنار اون جوون نشینم. یعنی گفتم سنخیت ما با هم بیشتره و توی این سفر کوتاه هم که شده بالاخره آدم بهتره با مثل خودش همنشین بشه. بعد به ذهنم رسید یعنی معرفت آدم ها به لباس یا چهره کارگری و غیر کارگریشونه یا اصل دل و ایمان و تقوای آدمهاست؟ برای اینکه حال هوا و هوسم رو بگیرم، یک راست نشستم کنار اون تیپ کارگریه. قیافش خیلی عصبانی نشون می داد. چهره سوخته، ابروهای در هم رفته، شلواری با چند تا خط اتو و یک پیرهن ساده طوسی رنگ. داشتم چهرش رو برانداز می کردم و در فکر بودم که اون می تونه چه سرنوشتی داشته باشه که یک دفعه شوکه شدم. از جلوی حرم بی بی حضرت معصومه که اتوبوس عبور می کرد، به ناگاه نیم خیز بلند شد و یه سلام قشنگ و با معرفت به بی بی حضرت معصومه تقدیم کرد. سر جایم خشکم زد. آخه من هم به بی بی سلام می کنم معمولا ولی هیچ وقت اونقدر مودب نبودم که توی اتوبوس از جایم بلند شم و بعد سلام بدم. گفتم خوشا به سعادتت که اینقدر ادب داری نسبت به اهل بیت. تا آخر که برسیم از همنشینی با او لذت بردم. خدایا شکرت!

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجنون ( چهارشنبه 86/3/16 :: ساعت 3:30 عصر )

»» تصاویر امروز از حرم حضرت معصومه (س)

بسم رب الزهرا

سلام بر همه دوستان

امروز صبح جایتان خالی، بار دیگری نایب الزیاره همه عزیزان در حرم مطهر بی بی حضرت معصومه، فاطمه ثانی، در روز شهادت مادر مظلومه اش، حضرت فاطمه سلام الله علیها بودم. حیفم آمد از این زیارت شما را بی نصیب بگذارم. تصاویر را با عجله تهیه کردم تا شما نیز از فاصله ای دور یا نزدیک دقایقی با بی بی بی قراری کنید و در روز شهادت ام ابیها، که مزارش گمنام است، به نیت زیارت حضرتش، مرقد مطهر فرزندش فاطمه معصومه را زیارت کنید. التماس دعا از همگی

از این در وارد حرم می شویم و سلام می دهیم: السلام علیک یا بنت ولی الله، السلام علیک یا اخت ولی الله، السلام علیک یا عمه ولی الله، السلام علیک یا بنت موسی بن جعفر و رحمه الله و برکاته

 

ستون های حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه را در عزای مادرشان، سیاهپوش ساخته اند. 

و این هم عزاداری در ساعت 7:40 دقیقه صبح در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها

 

و این هم ضریح زیبا و نورانی بی بی

 

این هم مزار مطهر بی بی برای اونهایی که خودشون رو به ضریح می چسبونن و حاجت می خوان

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجنون ( چهارشنبه 86/3/9 :: ساعت 9:58 صبح )

»» شکر لله

 بسم الله الرحمن الرحیم

شکرا لله،‏ شکرا لله، شکرا لله، شکرا لله، شکرا لله، شکرا لله، شکرا لله، شکرا لله، شکرا لله، شکرا لله

الحمدلله علی ما هدانا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجنون ( یکشنبه 86/3/6 :: ساعت 1:34 عصر )

»» خواستگاری 57 در 86

به نام او که باز رازش دل دوستان شکار کرد

انتظار

 

حوالی سال 60-59 بود؟؟    - نه! نبود.

پس کی ...؟     - حالا گوش کن. آخرش می گم.

با هم از خدا گفتند.

با هم یاد خدا افتادند.

با هم تصمیم گرفتند به خدا برسند.

مقداری از وقت رو در مورد اهل بیت علیهم السلام صحبت کردند.

بعد رسیدند به انقلاب، به امام و آقا. کمی از عشق بازیهاشون با ره بر و سیدشون، آقا سید علی صحبت کردند.

وقتی نوبت شهدا رسیده بود، دو تاشون اشک توی چشمشون حلقه زده بود. از شلمچه گفتند و از طلائیه!

با هم پیش خدا دست نیاز دراز کردند و عجزشون رو به خدا اظهار کردند.

...............

حاصل دوساعت و نیم صحبتشون  این بود: ما دو تا می خواهیم به خدا برسیم. پس خدایا ما سه! تا رو به هم برسون!

دیگران گفتند: حرف هاتون رو زدید؟ بازم حرفی مونده!؟

حرفی نزدند اما! حرف ها زده شده بود. از اون موقعی که خدا محبتشو توی قلبشون انداخته بود و اونها رو محب دوستای خودش(اهل بیت علیه السلام) کرده بود، حرف هاشون زده و نزده، یکی بود.

تا صبح دوتاشون نخوابیدند. گریه هم خوب کردند. و خدا رو شکر کردند. خدا رو خیلیییییییییییییییییییییییی شکر کردند.

نه سال 57 بود،‏ نه سال 59، نه حتی در بحبوحه جنگ، سال 65، دریکی از همین روزهای این حوالی بود. شاید همین دیروز، 5/3/86!

یعنی بعد از اون سالها هنوز جوانها اون شور و شعور انقلابی رو حفظ کرده بودند؟

باورش سخت بود، ولی آزه! اونها اثبات کردند که  گلستان  انقلاب هنوز داره ثمر میده و گلهای تازه به تازه ای رو تقدیم می کنه.

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجنون ( یکشنبه 86/3/6 :: ساعت 1:22 عصر )

<      1   2   3   4      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

محو در لطف خدا
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 14
>> بازدید دیروز: 6
>> مجموع بازدیدها: 31609
» درباره من

ماه مجنون
مجنون
هیچ از مجنون شنیده ای؟ کدام مجنون؟ مجنون لیلی دیگر! چه فرقی می کند؟ جزیره مجنون کش مجنون، قرارگاه پروازهمت و باکریها و هزاران مجنون دیگر. یا مجنون ادبیات، عاشق لیلی! واقعا چه فرقی می کند؟ من مجنونم! مجنون!

» آرشیو مطالب
بهار 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» طراح قالب