سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند شراب نخوردن را برای نگهداری خرد واجب کرد [امام علی علیه السلام]
ماه مجنون
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» من و قدیری ابیانه و امام زمان

به نام آن یگانه پروردگار مهربان

روایت اول:

بالای در منزلشان، پرچمی سبز رنگ، همان رنگی که او دوست داشت نصب شده بود. روی پرچم نوشته بود یا فاطمه الزهرا،

سه شب خدا به خانه شان نظر کرده بود. عزیز زهرا، حضرت ولیعصر روحی فداه، نگاهشان می کرد. از خانه شان نور به آسمان میپاشید و ملائک دقایقی در آن خانه روح و جانشان را شستشو می دادند. عطر یاس در تمام خانه پیچیده بود. سه شب برای بی بی دوعالم، حضرت فاطمه زهرا، مراسم گرفته بودند.

گفت: می ترسم بی بی با من قهر کرده باشد. گفت: حضرت فاطمه شما جواب مرا نمی دهد. بعد گریه کرد. سکوت کرده بودم. گذاشتم سیر گریه کند. گریه می کرد، اما آهسته، همانطوری که شایسته بود برای بی بی گریه کنی، آهسته و آرام و بی صدا، مخفیانه، و طوری که تمام وجودت آب شود. بهش حسودیم شد. حسودیم شد که اینقدر با بی بی راحت و صمیمی است. انگار فاصله ای بینشان نبود. گفتم: بی بی حاجت تو را داده. فقط یک مقایسه کن بین خودمون با حضرت. بی بی سه شبه که به خونتون اومده. اومده مهمونی. گفتم: خوشبحالتون. خوشبحالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون.

خوش به حال تو که هر روز توی مجلس بی بی که امام زمان بهش نظر داره، خدمت می کنی. تو رو خدا کمی هم برای من دعا کن. گفتم شیعه یعنی این. یعنی اینقدر حضور بی بی رو در زندگیت احساس کنی، که گاهی فکر کنی باهات قهره، گاهی فکر کنی باهات آشتیه. یعنی بی بی در زندگیت حضور دائمی داشته باشه.

 

روایت دوم:

چند وقت پیش بود با اقای سردبیر و چندتای دیگه از دوستان با آقای قدیری ابیانه توی دفتر نشریه جلسه داشتیم. همون آقای قدیری که توی مستند ادواردو آنیلی نشونش می دن و آن زمان سخنگوی سفارت ایران در ایتالیا بوده. و آنموقع که با او جلسه داشتیم مشاور آقای رفسنجانی بود و حالا سفیر کبیر ایرانه در مکزیک و کشورهای آن محدوده. بگذریم. یکی از بچه های نشریه از ما پذیرایی می کرد، شربت و کلوچه و .... شربت ها رو توی لیوان های یکبار مصرف می خوردیم. بعد از نماز چهار پنج نفری آقای قدیری رو سوال پیچ  کردیم و گاهی خیلی انتقاد آمیز بحث می کردیم.

بعد از تمام شدن جلسه به آشپزخانه رفتم. تمام لیوان های یکبار مصرف شسته شده بود و منظم روی کابینت چیده شده بودند تاخشک شن. یه لحظه یکه خوردم.  داشتم به خودم فکر می کردم که توی جلسه عجب کولاکی به پا کردم و حسابی آقای قدیری ابیانه رو پیچوندم و رفقا الان می گن این فلانی عجب آدم مخیه، که قدیری رو اینطوری سوال پیچ و کلافه می کنه! به خودم اومدم. گفتم ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟؟؟ یعنی اینکه بینی و بین الله اگر امام زمان ظهور می کرد اون ساعت، من سربازش بودم یا اون همکاری که خیلی ساکت و بی ریا و بدون جار و جنجال تمام لیوان های یکبار مصرف رو برای جلوگیری از اسراف و برای مصرف مجدد شسته بود؟

اگه یک ذره آدم دقت کنه، یاران امام زمان خیلی هم گم نیستن. شما چطور فکر می کنید؟؟؟

 

روایت سوم

چند روز پیش وقتی سوار اتوبوس واحد می شدم تا به سر کارم برم، مردد شدم کجا بشینم. کنار یه جوان خوشتیپ با موهای آراسته یا یک مرد با چهره ای افروخته و تیپی کارگری. اول خواستم کنار اون جوون نشینم. یعنی گفتم سنخیت ما با هم بیشتره و توی این سفر کوتاه هم که شده بالاخره آدم بهتره با مثل خودش همنشین بشه. بعد به ذهنم رسید یعنی معرفت آدم ها به لباس یا چهره کارگری و غیر کارگریشونه یا اصل دل و ایمان و تقوای آدمهاست؟ برای اینکه حال هوا و هوسم رو بگیرم، یک راست نشستم کنار اون تیپ کارگریه. قیافش خیلی عصبانی نشون می داد. چهره سوخته، ابروهای در هم رفته، شلواری با چند تا خط اتو و یک پیرهن ساده طوسی رنگ. داشتم چهرش رو برانداز می کردم و در فکر بودم که اون می تونه چه سرنوشتی داشته باشه که یک دفعه شوکه شدم. از جلوی حرم بی بی حضرت معصومه که اتوبوس عبور می کرد، به ناگاه نیم خیز بلند شد و یه سلام قشنگ و با معرفت به بی بی حضرت معصومه تقدیم کرد. سر جایم خشکم زد. آخه من هم به بی بی سلام می کنم معمولا ولی هیچ وقت اونقدر مودب نبودم که توی اتوبوس از جایم بلند شم و بعد سلام بدم. گفتم خوشا به سعادتت که اینقدر ادب داری نسبت به اهل بیت. تا آخر که برسیم از همنشینی با او لذت بردم. خدایا شکرت!

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجنون ( چهارشنبه 86/3/16 :: ساعت 3:30 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

محو در لطف خدا
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 3
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 31100
» درباره من

ماه مجنون
مجنون
هیچ از مجنون شنیده ای؟ کدام مجنون؟ مجنون لیلی دیگر! چه فرقی می کند؟ جزیره مجنون کش مجنون، قرارگاه پروازهمت و باکریها و هزاران مجنون دیگر. یا مجنون ادبیات، عاشق لیلی! واقعا چه فرقی می کند؟ من مجنونم! مجنون!

» آرشیو مطالب
بهار 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» طراح قالب