سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سپارنده دانش نزد غیر اهل آن، مانندآویزنده گوهر و مروارید و طلا بر گردن خوکان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
ماه مجنون
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» مولا، من، تو،‏او،‏ صاحب خانه1

به نام او

اول دفتر  به نام ایزد دانا

مولا، چه کسی به یاد مولاست؟

امروز یکشنبه است. تمام وبلاگ های به روز شده را نگاه می کنم:

35- یاوران مهدی (عج)، خیلی خوشحال شدم. بالاخره در این قیل و قال و شلوغی حوادث روزمره، یک نفر بلند شده بود و درباره مولا و صاحبمان حضرت ولیعصر ارواحنا فداه مطلبی نوشته بود. این یعنی یک نفر امروز می دانست ما صاحب دارم. امام حی و حاضر و زنده! فقط مشکل اینجاست که برای دیدنش...   خوب درد را که همه می دانیم. کمی از علاج حرف بزنیم،‏اما نه، حرف هم بی فایده است، این راه عمل می خواهد،‏عمل می خواهد و عمل.

من

صبح، ساعت 8، حرم صاحب خانه، بی بی حضرت معصومه (سلام خدا بر او باد): مردم بودند که دور ضریح بی بی طواف میکردند. گفتم، با خودم گفتم: خجالت نمی کشی نزد بی بی حاجت شخصیت را آورده ای؟ در حالی که دوازده قرن است که آقایت غایب است و درد غیبت نداری؟ به مردم نگاه عاقل در سفیه ای کردم و باز گفتم و باز با خودم گفتم: ببین مردم هم مثل منند، هیچ کس به فکر آقا نیست، همه به دنبال حاجت خودشان آمده اند. آخر چرا هیچ کس به فکر آمدن آقا نیست؟ یکی گفت، یکی گفت و گمانم ابلیس بود، که گفت: عجب صفایی دارم، بین این همه زائر، این منم که به یاد آقا افتاده ام و قبل از گفتن حاجت شخصی!خودم، خدا را به حق بی بی، برای تعجیل در ظهور آقا قسم می دهم.  داشتم لذت می بردم و حرص می خوردم که چرا مردم به فکر آقا نیستند. کمی هم لرزیدم،‏گمانم دو سه قطره ای هم گریه همراهی کرد و کلی در عرش بودم که یکی  گفت، یکیکنار گوشم به بی بی گفت: الله کن لولیک الحجه ابن الحسن،‏صلوتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعه و فی کل الساعه،‏ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا،‏حتی تسکنه ارضک طوعا،‏و تمتئه فیهاطویلا،‏برحمتک یا رب العالمین. و گفت: نادعلی مظهر العجائب...، صورتش را به ضریح چسبانده بود و پشت سر هم می خواند. و باز سه بار تکرار کرد: نصر من الله و فتح القریب، و در آخر گفت انشاءالله. یک نفر کنار تر هم دعای فرج را کنار ضریح زمزمه می کرد. یک لحظه له شدم. آب شدم. مثل اینکه فقط من بودم که یاد آقا نبودم و برای دوسه لحظه ای که به فکر ظهورش افتاده بودم، داشتم کلی سر خدا و دوست خدا منت می گذاشتم، که بله! عجب زائر با صفایی!! که به یاد مهدی زهرا (س) است.

 

 

تو

اینترنت، یک ایمیل ---- راهنمایی من، تواضع تو

گفتم: برای نوشتن باید از اینجا شروع کنی!

گفتم: قلم را بردار، نترس، فقط بنویس!

گفتم هم: خیلی باید مطالعه کنی، شعر بخوانی، کلمه حفظ کنی تا وسعت لغات ذهنیت زیاد شود!

گفتم هم: تو استعدادش را داری! باید از همین حالا شروع کنی!

گفت: چشم. از راهنمایی هایتان سپاسگذارم.

........................................

فردا گفت: این آدرس وبلاگ بنده هست. خوشحال خواهم شد نگاهش کنید!

توی وبلاگ خودش نوشته بود:

"خدایا به ستارگان آموختی درخشیدن را،به پرندگان آموختی پریدن را،به من نیزبیاموزایستادن ورهایی ، پروازتا روشنایی." 

متن هایی که در وبلاگش نوشته بود، چندبار توسط پارسی بلاگ، متن برگزیده شناخته شده بود!

برایش نوشتم: تو همیشه برای من به رنگ سپید هستی.

 

او

داشتم فکر می کردم اگر می خواست سالی فقط یک گناهم را رو می کرد، چه می شد؟

حتما پدر و مادر و خواهر و برادرم از دستم فرار می کردند.

محل کار کسی مرا راه نمی داد.

با (تو) نمی توانستم حتی صحبت کنم.

حتی زمین هم حاضر نمی شد قبر من باشد.

با خودم گفتم: چقدر خدای با غیرتی داریم. (او)‏ روی ما خیلی غیرت دارد! دقیقا بر عکس ما! هیچ وقت دوست ندارد آبروی بنده ای، جلوی بنده دیگر ریخته شود. (او) رازدار خوبی است. او (مادر) خوبی است. او از مادر به ما مهربان تر است. او تنها معشوقی است که خیانت های ما را می بیند،‏اما باز ما را به سوی خود می کشد و می پذیرد. خوب او خداست. او زیباترین زیبایی است. همان زیبایی که ما نمی فهمیمش. او فقط خود اوست!!!

 

صاحب خانه، بی بی

صبح حرم بی بی حضرت معصومه سلام الله علیها بودم. جایتان خالی. خیلی با صفا بود. کلی حظ کردم. بار بیستم بود اگر اشتباه نکنم. از بی بی باز هم خواستم پیش خدا پارتی من شود، و از خدا (تو)‏ را برایم بگیرد. بی بی خیلی مهربان است. همیشه در خانه اش بر روی مهمانها باز است. این چند روزه که خانه بی بی می روم،‏ کلی با هم صمیمی شدیم. امروز صبح موقع بیرون آمدن از خانه بی بی، دلم نمی آمد خارج شوم. دوست داشتم بمانم. نشد، نمی شد، بیرون آمدم. یا فاطمه الشفعی لنا فی الجنه.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجنون ( یکشنبه 86/2/23 :: ساعت 3:31 عصر )

»» اول دفتر به نام ایزد دانا (اولین پست)

به نام او که باز رازش دل دوستان شکار کرد

بسم الله الرحمن الرحیم

درود بر همه رهروان طریق حق باد. آغاز این وبلاگ همراه شد با ماجراها و اتفاقاتی زیبا و دوست داشتنی که برای بنده افتاد، نمی دادنم تا کی به نوشتن در این وبلاگ ادامه خواهم داد، اما امیدوارم اوقات خوشی را در آن سپری کنید. پیش از این وبلاگی داشتم به آدرس: www.HAYATIDIGAR.BLOGFA.COM  که در آن هر چه مینوشتم در و گهر کلام دیگران بود.اما اینک پس از مراودت با یکی از عزیزان، بر آن شدم تا گه گاهی نیز حرف های دل خویش را بر پهنه این صفحات بنگارم. پارسی بلاگ را انخاب کردم چون خاصانه تر و پیراسته تر از سایر وبلاگ ها بود. موضوع این وبلاگ مولا، من، تو، او و خانم است. خیلی زود منظورم مرا خواهید دانست. همچنین در هر پست سعی خواهم کرد شعر و طنزی نیز بیاورم. امید که مطبوع طبع نازک اندیشان باشد. فقط یک نفر می داند که ین وبلاگ از من است. یعنی مرا به نام می شناسد. و آن یک نفر همان «تو» است که در این وبلاگ از او بسیار خواهید خواند. برای همگی آرزوی توفیق و موفقیت الهی دارم. حق یارتان، ایامتان به کام، امید که در زمین و آسمان کامیاب و باشید و دردانه «او».

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجنون ( یکشنبه 86/2/23 :: ساعت 11:29 صبح )

<      1   2   3      
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

محو در لطف خدا
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 2
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 31099
» درباره من

ماه مجنون
مجنون
هیچ از مجنون شنیده ای؟ کدام مجنون؟ مجنون لیلی دیگر! چه فرقی می کند؟ جزیره مجنون کش مجنون، قرارگاه پروازهمت و باکریها و هزاران مجنون دیگر. یا مجنون ادبیات، عاشق لیلی! واقعا چه فرقی می کند؟ من مجنونم! مجنون!

» آرشیو مطالب
بهار 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» طراح قالب